قصيده جامي در ستايش امام علي (ع)
قصيده جامي در ستايش امام علي (ع)
چکيده
عبدالرحمان جامي از شاعران و عارفان و دانشمندان نامي سده نهم هجري در آثار منظوم و منثور خود از بزرگداشت پيشوايان معصوم شيعه فروگذار نبوده است و در اين باره به خوبي از عهده برآمده است قصيده زير نمونه يي از عرض ادب او به پيشگاه اميرالمؤمنين علي عليه السلام است کوششي اندک براي توضيح دشواري ها و استخراج آيات و احاديث آن، انجام يافت به اميد آن که براي دانشجويان گرامي بي بهره نباشد.
واژه هاي کليدي:
اميرالمؤمنين علي (ع)، نجف، جامي، فاتحة الشباب.
ستايش شاعران نامور عرب و ايراني از حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام از سالهاي نخست هجرت و پيش از حديث غدير به چشم مي خورد، بديهي است شاعران برجسته عرب که مقيم مدينه و در زمره اصحاب حضرت ختمي مرتبت بوده اند پيشگامان اين موضوع شمرده مي شوند،به عنوان نمونه بايد از حسان بن ثابت انصاري ياد کرد که در هنگام هجرت چنين سروده است.
بَها ليلُ مِنهُم جَعفرٌ و ابن اُمِّه
عَليُّ و مِنهُم احمد المُتَخَيرُ
حسان،100
«گران مايگاني که جعفر و پسرمادرش (برادرش)علي از آنان اند و نيز احمد برگزيده خداوند هم از آنان است»
برخي هم گفته اند که اين قصيده سوگواره ي جنگ موته است که به سال هشتم هجري رخ داده است.(حسان، ديوان، همان صفحه )اين سروده حسان در کتابهاي کهن ادب عرب آمده است و توضيح داده اند که نبايد پنداشت که تقدّم نامهاي جعفر و علي که رضوان خداي ارزاني شان باد برنام فرخنده پيامبر (ص)ترک ادب شرعي است، براي نمونه نگاه فرماييد به «مبرّد1/18»که توضيح داده و افزوده است در قرآن مجيد هم نظير آن آمده است و به آيه هاي دوم و سي و سوم و چهل و سوم سوره هاي تغابن، رحمان، آل عمران، استناد کرده است.
براي آگهي بيشتر از سروده هاي حسان در ستايش اميرالمؤمنين علي عليه السلام نگاه فرماييد به «خوارزمي، مناقب، 136-بسط ابن جوزي، تذکره ي 33و26»لزومي نمي بينم که در اين مقدمه شواهدي از ديگر شاعران نامور سده نخست بياورم که روان شاد شيخ عبدالحسين اميني بسيار شايسته از عهده آن برآمده است و خداوند متعال آن بزرگ مرد را قرين آرامش جاودانه بدارد .(اميني، الغدير، 175-1/34).
براي آگهي از اهتمام شاعران عرب و شاعران شيعي در سده دوّم و سده هاي پس از آن منابع و مآخذ فراوان است و گفته و نوشته اند که اسماعيل بن محمد معروف به سيّد حميري در گذشته به سال 173هجري، هيچ يک از مناقب اميرالمؤمنين علي (ع)را فراموش نکرده و همه را به شعر سروده است (ابن مُعتَز،طبقات،32).
باربيز دومينارBarbies de Meynardخاور شناس پرکار فرانسوي و مترجم مروّج الذهب مسعودي در هفت جلد به زبان فرانسه، رساله يي صد صفحه يي در شرح حال و ارزش و نقد شعر سيّد حميري تأليف و منتشر ساخته است.(تهراني، الذريعه،9/276)
با پوزش از خوانندگان گرامي که شايد اين مقدّمه لزوم مالايلزم باشد اينکه به اصل مطلب بپردازم.
عبدالرحمان جامي چهره نامدار سده نُهم هجري و درگذشته به سال 898هجري است(ذبيح الله صفا، گنجينه ي سخن،6/65)او با آن که شيعه نبوده است به هنگام رفتن به حج و اقامت در عراق قصيده يي مُلّمّع در ستايش علي عليه السلام سروده است که دشوارهايي در آن به نظرم رسيد و توضيح آن را براي دانشجويان گرامي بي بهره نديدم به ويژه که چند مصراع آن عربي است و مي توان آن را مُلمّع گونه دانست، براي شعر مُلمّع و چگونگي آن نگاه فرماييد به (وطواط، حدايق السحر،63-هُمايي، فنون و صناعات ادبي،146)و پوشيده نماند که به همان اندازه تفاوت ميان گلستان و بهارستان ميان ملمّع سعدي و ملمّع جامي تفاوت ديده مي شود و يادآور اين مثل است که «ميان ماه من تا ماه گردون... ...»و اينک قصيده جامي و شرح برخي از پيچيدگي ها و دشواري هايش:
اين قصيده که بيست و يک بيت است در صفحه هاي 56-54جلد اول ديوان جامي که با مقدمه و تصحيح اعلاخان افصح زاد زير نظر دفتر نشر ميراث مکتوب به سال 1378خورشيدي چاپ شده است آمده است؛ به اين بخش از ديوان که ديوان نخست جامي است «فاتحةالشباب»هم گفته مي شود.
در وقت توجه به نجف گفته شده است:
کلمه نجف به فتح حرف اول و دوم به گفته ياقوت حموي سرزميني در پشت کوفه است و اندازه آب آن چنان است که بيست هزار خرما بن را سيراب مي کند و نزديک آن آرامگاه اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب که خدايش از او خشنود باد قرار دارد و شاعران در اشعار خود فراوان آن را آورده اند . ياقوت سروده هايي از ابراهيم موصلي و حمّاني و يکي از مردم کوفه را شاهد آورده است .(معجم البلدان،8/266)
ابن منظور از لحاظ معناي لغوي نجف بيشتر توضيح داده و گفته است به معني زمين بلند است که آب بر آن سوار نمي شود و به تپه هم گفته مي شود(لسان العرب،9/323)، امروزه نجف از مرکزهاي استان است و گستره شهر چنان شده که نجف و کوفه پيوسته به يکديگرند و در اين دو دهه آسيب هاي فراواني به شهر رسيده و حوزه علميه از رونق لازم برخوردار نيست، آرزومندم به لطف خداوند متعال رونق و آرامش گذشته به اين شهر فرخنده باز گردد و مردم مسلمان از شر سلطه جويان رهايي يابند بمنّه و کرمه.
1ـ اَصبَحتُ زايراً لَکَ يا شحنة النجف
بهر نثار مرقد تو نقد جان به کف
در مصراع نخست به نظر مي رسد که ترکيب شحنة النجف را از غزل حافظ به وام گرفته است که در آن غزل چنين سروده است:
حافظ اگر قدم زني در ره خاندان عشق
بدرقه رهت کنم همت شحنه ي نجف
(چاپ جلالي ناييني و نذير احمد،394)
براي آگهي بيشتر از اختلاف کلمه ها در نسخه ها مي توان بر پابرگهاي افزون شده در همان صفحه نگاه کرد.
حافظ فقط همين يک غزل را با قافيه «ف»سروده است و جامي در تحفة الشباب چهار غزل و در خاتمة الحيات هم چهار غزل ديگر با قافيه«ف»سروده است هر چند واژه ها و ترکيب هاي تکراري در آنها اندک نيست که مي توان براي مقايسه اين قصيده و غزلي که آن هم در شوق زيارت نجف در صفحه 602خاتمة الحيات چاپ شده است و جستجوي واژه هاي تکراري مراجعه کرد.
ترکيب شحنة النجف که در اين مصراع آمده است به صورت «شحنه نجف»بدون الف و لام در فرهنگهاي فارسي آمده است و به اتفاق در معني و اختلاف در لفظ، آن را کنايه از حضرت امير(ع)دانسته اند و همين شعر حافظ و شعر جامي را گواه آورده اند براي نمونه نگاه فرماييد به (انجو شيرازي، فرهنگ جهانگيري، 3/408و عبدالرشيد حسيني، فرهنگ رشيدي، 2/929، عفيفي ، فرهنگ نامه شعري،2/1559).
کلمه نثار را با ضمّ حرف نخست و کسر آن ضبط کرده اند (زمخشري، اساس، 446)، کلمه مرقد به معني آرامگاه در برخي نسخه ها به صورت مقدم آمده است و با توجّه به زمان سرودن اين بيت که حدود هشتصد سال از شهادت حضرت امير(ع)گذشته بوده است؛ به نظر مي رسد همان مرقد درست تر است.
2ـ تو قبله دعايي و اهل نياز را
روي اميد سوي تو باشد زهر طرف
3ـ مي بوسم آستانه قصر جلال تو
در ديده اشک عذر ز تقصير ما سلف
ترکيب قبله دعا به معني جاي فرياد خواهي و دعا کردن است و پيش از جامي، اوحدي مراغه يي شاعر سده هاي هفتم و هشتم هجري آن را به کار برده است.
سرها به اين بساط مگر کعبه دل است
رخ ها بر آستانه مگر قبله دعاست
(رک. عفيفي، فرهنگ نامه،3/1943)
تقصير ما سلف، کوتاهي روزگار گذشته، توجّه خواهيد داشت که ظاهراً به آيه مبارکه «عفا الله عما سلف»که آيه نود و پنجم سوره پنجم است يا به بخشي از آيه هاي سي و هشتم سوره هشتم نظر داشته است.
از اين بيت مي توان بهره گيري کرد که شايد جامي پيش از اين تشرّف به نجف در انجام وظيفه خود نسبت به رعايت حُرمت علوي خويش را مقصر مي دانسته است ،و خداوند به حقيقت موضوع داناتر است.
4ـ گرپرده هاي چشم مرصّع به گوهرم
فرش حريم قبر تو گردد زهي شرف
5ـ خوشحالم از تلاقي خدام روضه ات
باشد کنم تلافي عمري که شد تلف
6ـ رو کرده ام زجمله اکناف سوي تو
تا گِريم ز حادثه دهر در کنف
در مصراع نخست بيت چهارم، استفاد از کلمه مرصّع براي چشم آلوده به اشک از يک سو و بهره گيري از کلمه گوهر براي دانه هاي اشک از صناعات ادبي پسنديده است و در مصراع دوم کلمه قبر مؤيّد آن است که در مصراع دوّم بيت اول همان کلمه مرقد درست تر از نسخه ديگر است که به صورت مقدم ضبط شده است.
در بيت پنجم ميان دو مصدر تلاقي و تلافي جناس خط به کار رفته است و در بيت ششم کلمه اکناف به معني از هر سو و کلمه کنف به معني حفظ و پناه است به معني پروبال مرغ هم به کار رفته است(صفي پوري،4/1117)شايد از اين جهت که مرغ جوجه هاي خود را زير بال و پر خويش مي گيرد و حفظ مي کند.
7ـ دارم توقع اين که مِثال رجاي من
يابد ز کلک فضل تو توقيع لا تَخَف
8ـ مه به کَلَف نديده کسي وين عجب که هست
خورشيدوار ماه جمال تو به کلف
9ـ بر روي عارفان ز تو مفتوح گشته است
ابواب کنت کنز به مفتاح من عرف
در بيت هفتم ميان دو کلمه توقع و توقيع صنعت جناس زايد ديده مي شود، کلمه مثال بر وزن کتاب به معني فرمان است و در اين جا به معني استدعا وتقاضا خواهد بود توقيع به معني مهر و امضا کردن نامه است، و توقيع لا تخف برگرفته و متأثّر از يکي از آيات هشتگانه قرآن است .(فواد عبدالباقي، معجم، 247)و مناسب تر آيه سي و يکم سوره بيست و هشتم -قصص- است که خداوند متعال خطاب به حضرت موسي فرموده است «اي موسي!پيش آي و مترس که تو از زينهار يافتگاني».
در بيت هشتم کلمه کَلَف به فتح اول و دوم و سکون حرف سوم لکه سرخ آميخته به سياهي است که بر چهره باشد يا لکه سياه آميخته با زردي(زمخشري، صفي پوري)چون پرتو ماه و رنگ ماه به زردي نزديک تر است، گزينه صفي پوري مناسب تر به نظر مي رسد.
در بيت نهم دو حديث مشهور را مورد استفاده قرار داده است، نخست حديث «کنت کنزاً مخفياً فاجبت ان اعرف...»است که صحّت صدور آن قطعي نيست، و در کشف المحجوب ورساله قشيريه هم نيامده است . براي آگهي بيشتر در اين باره لطفاً به احاديث مثنوي استاد فقيد بديع الزمان فروزانفر و ترجمه و توضيح آن که به همت استاد ابوالفضل وزيرنژاد فراهم آمده است صفحه 95و281مراجعه فرماييد که توضيح بسنده شده است، حديث دوم به صورت «من عرف نفسه فقد عرف ربه»است که آن هم در صفحه 167احاديث مثنوي و صفحه 62در سايه سار احاديث با توضيح بيشتر و به نقل از کيمياي سعادت و مرصاد العباد و اسرار التوحيد بررسي شده است.
11ـ خصم تو سوخت در تب تبت چو بو لهب
ناديده از زبانه قهرت هنوز تف
12ـ نسبت کنندگان کف جود ترا به بحر
از بحر جود تو نشناسند غير کف
13ـ رفت از جهان کسي که نه پي بر پي تو رفت
لب پر نفير يا اسفا دل پر از اسف
در بيت دهم دشواري ديده نشد، در اين سه بيت از صنعت جناس مکرّر بهره برده است، ميان کلمه هاي تب و تبت و اسفا و اسف جناس زايد است و ميان کلمه هاي کف به معني کف دست و کف دريا جناس کامل ديده مي شود، ترکيب زيباي پي برپي به معني پيروي کردن و هماهنگي به کار رفته است، بسيار روشن است که در مصراع اول بيت يازدهم به آيه نخست سوره يکصد و يازدهم مَسَد که ميان فارسي زبانان بيشتر به سوره تبت مشهور است نظر داشته است، در مصراع دوم بيت سيزدهم اگر چه «يا اسفا» بيان اندوه يعقوب بر يوسف عليهما السلام است که در آيه هشتاد و چهارم سوره يوسف آمده است ولي ممکن است به آيه پنجاه و ششم سوره سي ونهم - زمر-هم نظر داشته است . به ويژه که در هيجده روايت از روايات شيعيان تصريح شده است که مقصود از کلمه «جنب الله»در آن آيه اميرالمؤمنين علي عليه السلام است و براي آگهي بيشتر نگاه فرماييد به (بحراني ، تفسير برهان،4/80).کلمه نفير به معناي فرياد و آواي بلند است، سعدي مي گويد «نه من کردم از دست جورت نفير»و مولوي مي گويد:
عيسي اندر مهد بر دارد نفد
که جوان ناگشته ما شيخيم و پير
و براي آگهي بيشتر نگاه کنيد(معين، حواشي برهان قاطع، ص2157- عفيفي ،ص2515).
در بيتهاي چهاردهم و پانزدهم و شانزدهم دشواري ديده نشد.
17ـ جنسيت است عشق و موالات را سبب
حاشا که جنس گوهر رخشان بود خزف
18ـ بر کشف سِرّ لَو کشف آن را کجاست دست
کز پوست پا برون ننهادست چون کشف
در مصراع اول بيت هفدهم کلمه موالات به معني دوستي و پيوستگي با يکديگر نمودن است و در مصراع دوم کلمه حاشا به معني دورباد و هرگز مباد است و آنرا از حروف جاره هم دانسته اند و کلمه خَزَف به فتح اول و دوم به معني سفال و هر چيز گِلي است که در آتش سوخته -پخته باشند و براي هر سه مورد به منتهي الادب مراجعه فرماييد.
در بيت هجدهم ميان کلمه کَشف در مصراع نخست و کَشَف در مصراع دوم که به معني لاک پشت است جناس تام است و «لَو کُشِف»برگرفته از سخن حضرت اميرالمؤمنين علي (ع)است که فرموده است «لو کُشِفَ الغطاء ما ازددت يقينا» و نخستين کلمه از صد کلمه يي است که جاحظ دانشمند سده سوم هجري از سخنان کوتاه علي عليه السلام برگزيده است و ثعالبي نيشابوري هم آنرا در صفحه 28کتاب الاعجاز و الايجاز آورده است و رشيد وطواط آنرا به نثر و نظم فارسي برگردانده و گفته است «اگر وابرند پوشش را نيفزايم من در يقين»و اين دو بيت را هم سروده است:
حال خلد و حجيم دانستم
به يقين آن چنان که مي بايد
گر حجاب از ميانه بر گيرند
آن يقين ذره يي نيفزايد
مراجعه فرماييد به «مطلوب کل طالب ص3و صد کلمه عادل بن علي ص136،نشريه دانشکده الهيات مشهد ، شماره بيست و چهارم ،پاييز 1356خورشيدي» و در اين صورت نمي توان به گفته سراج در کتاب اللمع اعتماد کرد.
در بيت نوزدهم مطلب دشواري به نظر نرسيد.
20ـ گردي به ديده رفت و به جَيب صبا نهفت
اهدي اِلي الاحبة اشرف التحف
گرد به ديده روبيدن يا به ديده رفتن نشان کمال فروتني است ، جَيب به معني گريبان است و مصراع دوم يعني برترين هديه و تحفه را که همان گرد و تربت بارگاه علي عليه السلام است به دوستان و ياران هديه مي دهم.
نتيجه
با توجّه و بررسي اين قصيده و قصيده ديگر جامي در فاتحة الشباب و با توجّه به ترجمه بسيار شيواي جامي از قصيده ميميه فرزدق در ستايش حضرت سجاد (ع)و ملمّع زيباي او در ستايش امام رضا(ع) با مطلع
سلامٌ علي روضة حلّ فيها
امام يباهي به الملک و الدين
که پيش از توسعه حرم مطهر رضوي زينت بخش ديواره کفش کن صحن عتيق بود نمي توان به گرايش بسيار آميخته با مهرورزي و احترام جامي به پيشوايان گران قدر تشيع پي برد؟ و اين که فراتر از پاي بندي به تعصّبات مذهبي سده نهم بوده است.
پی نوشت:
*استاد دانشگاه آزاد اسلامي مشهد
منابع و مآخذ
2ـ احمدي بيرجندي، احمد ، مناقب علوي در شعر فارسي، بنياد پژوهشهاي آستان قدس، 1366خ.
3ـ اميني ، عبدالحسين ، الغدير، چاپ پنجم، دار الکتب الاسلاميه ،1371خ.
4ـ انجو شيرازي ، حسين ، فرهنگ جهان گيري، به کوشش رحيم عفيفي، دانشگاه فردوسي،1354خ.
5ـ بحراني ، سيد هاشم ، تفسير برهان، قم،1394 ق.
6ـ برهان، محمد، برهان قاطع به کوشش محمد معين، تهران،1362خ.
7ـ ثعابي نيشابوري، محمد، الاعجاز و الايجاز، بيروت، بي تا.
8ـ جاحظ، عمرو، مطلوب کل طالب، ترجمه وطواط به کوشش جلال الدين محدث ارموي، تهران،1348خ.
9ـ حافظ، محمد ، ديوان به کوشش محمد رضا جلالي ناييني، تهران، اميرکبير، 1362خ.
10ـ حسان بن ثابت، ديوان، بيروت ،1386ق.
11ـ حموي، ياقوت، معجم البلدان، مصر1906م.
12ـ حسيني مدني، عبدالرشيد، فرهنگ رشيدي، به کوشش محمد عباسي، تهران،1337خ.
13ـ خوارزمي، موفق، المناقب به کوشش مالک محمودي، قم ، جامعه مدرسان ،1414ق.
14ـ زمخشري، محمود، اساس البلاغة به کوشش عبدالرحيم محمود، مصر ، بي تا.
15ـ سبط ابن جوزي، يوسف، تذکرة الخواص، به کوشش محمد صادق بحر العلوم، افست ، تهران، بي تا.
16ـ صفا، ذبيح الله ، گنجينه ي سخن، به کوشش محمد ترابي، تهران، امير کبير،1370خ.
17ـ صفي پوري، عبدالرحيم، منتهي الادب، افست،1377ق.
18ـ عفيفي، رحيم، فرهنگنامه شعري، تهران، سروش،1376خ.
19ـ فروزانفر، بديع الزمان ، احاديث مثنوي، تهران، اميرکبير، 1347خ.
20ـ فواد عبدالباقي، محمد، معجم المفهرس لالفاظ القرآن کريم، قاهره،1364ق.
21ـ مبرد، محمد ، الکامل، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، مصر، بي تا.
22ـ مهدوي دامغاني، احمد، حواشي، کشف الحقايق نسفي، تهران،1344خ.
23ـ وزير نژاد، ابوالفضل ، در سايه سار احاديث مشهد، 1381خ.
24ـ وطواط، رشيد الدين محمد، حدائق السحر، به کوشش عباس اقبال، تهران، طهوري،1362خ.
25ـ همايي، جلال الدين ، فنون بلاغت و صناعات ادبي، تهران،1354خ.
/ع
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}